چرا مسلمانان اجازه دادند حادثه كربلا اتفاق بيفتد؟ موقعيت اهل بيت(علیهم السلام) درآْن زمان چگونه بود؟
پيشينه تاريخى واقعه عاشورا
در زمان ظهور و حيات پيامبر اكرم )ص( در ميان مسلمانان كسانى بودند كه اسلام را چندان قبول نداشتند و به دلايلى از روى كراهت مسلمان شده بودند، و تظاهر به اسلام كرده بودند. در اين زمينه نيز در قرآن آياتى آمده و حتى سوره اى به نام »منافقون« داريم، و در موارد متعددى در اسلام صحبت از منافقان شده است كه اظهار ايمان مى كنند و دروغ مى گويند، و حتى بر اظهار ايمان قسم مى خورند: »اذا جائك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول الله و الله يعلم انك لرسوله و الله يشهد ان المنافقين لكاذبون«(1)، تا آخر سوره. و موارد فراوانى از آيات ديگر درباره وجود اين گروه در ميان مسلمانان و اين كه به صورت واقعى ايمان نياورده بودند. قرآن حتى آن كسانى را كه ايمان ضعيف و متزلزلى داشتند، نيز گاهى جزء منافقان به حساب مى آورد. مثلًا در يك جا در وصف آنان مى فرمايد: »و اذا قاموا الى الصلوه قاموا كسالى يزاءون الناس و لا يذكرون الله الا قليلًا«(2)، از اوصاف منافقان اين است كه با كسالت در نماز شركت مى كنند در مسجد نماز مى خوانند اما كسل و بى حال هستند و از روى رياكارى است و در دل به خدا توجه نمى كنند مگر اندكى. به هر حال اين آيه نشان مى دهد كه مرتبه اى از توجه را داشته اند. شواهد زيادى هست كه قرآن كسانى را كه ايمان ضعيفى داشتند و ايمان آن ها به حد نصاب نمى رسيده نيز جزو منافقان حساب كرده است. البته الان در صدد بررسى مصاديق اين آيات نيستيم. گروهى از ايشان كسانى بودند كه بعد از فتح مكه مسلمان شدند و پيامبر اكرم )ص( على رغم دشمنى ها و كينه توزى هاى فراوانى كه كرده بودند دست محبت بر سر اين ها كشيد، و آنان را »طلقاء« يعنى »آزادشدگان« ناميدند، بسيارى از بنى اميه از اين ها هستند. آنان بعداً در بين مسلمانان بودند و با آن ها معاشرت و ازدواج داشتند. ولى بسيارى از ايشان ايمان واقعى نداشتند. نه تنها ايمان نداشتند، بلكه اصلًا به پيامبر اكرم )ص( حسد مى بردند: »ام يحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله«(3). بعضى از اين افراد از قريش بودند، من را معذور بداريد كه بگويم چه كسانى شواهدى وجود دارد كه وقتى نام پيامبر اكرم )ص( را در اذان مى شنيدند، ناراحت مى شدند. دو عشيره در قريش بودند كه حكم پسر عمو را داشتند. در مورد پيامبر )ص( مى گفتند اين پسر عمو را ببين، طفل يتيمى بود، در خانواده فقيرى بزرگ شد، حالا به جايى رسيده كه در كنار اسم خدا نام او را مى برند، و از اين وضعيت ناراحت مى شدند.
به هر حال بعضى از آنان بعد از وفات پيامبر )ص( در حدود بيست و پنج سال به منصب هايى در جامعه اسلامى رسيدند تا بالاخره نوبت به حكومت اميرالمؤمنين )ع( رسيد. خوب، مى دانيد قبل از اين كه اميرالمؤمنين )ع( به حكومت ظاهرى برسد، معاويه در شام از طرف خليفه دوم به عنوان يك عامل، يك والى يا به اصطلاح امروزى استاندار منصوب شده بود و بعداً از طريق خليفه سوم كاملًا تأييد و تثبيت شد. حتى چون خويشاوندى با خليفه سوم داشت اختيارات بيش ترى به او داده شد. لذا معاويه در شام دستگاهى براى خود فراهم كرده بود. شام از مدينه دور بود و جزء منطقه تحت نفوذ دولت روم به شمار مى رفت. مردم شام تازه مسلمان بودند. آنان بيش تر با رومى ها در تماس بودند و بسيارى از آن ها با هم ارتباط نزديك داشتند. مردم شام با توجه به منطقه جغرافيايى و حاكمى كه در طول ده ها سال بر آن ها حكومت كرده بود، آن قدر فرصت پيدا نكرده بودند كه معارف اسلامى را به صورت صحيح و كامل ياد بگيرند. معاويه هم چندان علاقه اى به اين كه آنان اسلام را به خوبى ياد بگيرند، نداشت. او مى خواست رياست و سلطنت كند كارى نداشت به اين كه مردم ايمان داشته باشند يا نه. تا بالاخره بعد از اين كه اميرالمؤمنين )ع( به خلافت ظاهرى رسيدند، معاويه به بهانه اين كه على )ع( قاتل عثمان است شروع به شورش كرد و بناى جنگ با آن حضرت را گذاشت. من به طور خلاصه بيان مى كنم و فقط اشاره اى به نقطه هاى عطف تاريخ دارم.
معاويه مدتى را در جنگ با اميرالمؤمنين )ع( گذراند تا به كمك عمرو عاص و بعضى ديگر از خويشاوندان، دوستان، بستگان و بزرگان قريش قبل از اسلام، توانست با توطئه ها و نقشه ها و به كمك خوارج، جنگ صفين را به ضرر اميرالمؤمنين )ع( خاتمه دهد. در آن جنگ مسأله حكميت را مطرح كردند و خلافت را به معاويه دادند و بالاخره اميرالمؤمنين )ع( به دست خوارج به شهادت رسيد.
بعد از آن حضرت، نوبت به امام حسن )ع( رسيد و امام حسن )ع( هم مدت كوتاهى مبارزه اى را كه اميرالمؤمنين )ع( شروع كرده بودند، ادامه داد. پس از مدتى، معاويه از زمينه هايى استفاده كرد و كارى كرد كه امام حسن )ع( مجبور به پذيرفتن صلح شد. از اين مقطع تا حدودى به وقايع نزديك مى شويم. از اين جا به بعد نقشه هايى كه معاويه مى كشد، بسيار ماهرانه است. اگر بخواهيم در آن دوران و دوران هاى گذشته چند سياستمدار نشان دهيم كه از انديشه مؤثرترى نسبت به طبقه متوسط مردم برخوردار بودند، و در سياست شيطانى نبوغى داشتند، حتماً بايد معاويه را نيز جزو سياستمداران شيطانى به حساب آوريم. البته اين يك بررسى تحليلى است اگر بخواهيم اين مطلب را تفصيلًا از نظر تاريخى اثبات كنيم بايد اسناد و مدارك را بررسى كرد. اما تحليل اين است كه معاويه به اين نتيجه رسيد كه بايد از زمينه هايى به نفع حكومت و توسعه قلمرو سلطنت خود استفاده كند. اسم حكومت آن ها »خلافت« بود، اما در واقع مثل روم و فارس حكومت سلطنتى بود. اصلًا آن ها آرزوى كسرى و قيصر شدن و برپايى چنين سلطنتى را داشتند. آنان براى برقرارى و ادامه حكومت خود در جامعه آن روز زمينه هايى را يافتند كه مى توانستند از آن ها بهره بردارى كنند.
زمينه هاى اجتماعى انحراف جامعه
1. سطح فرهنگ جامعه اولين زمينه، سطح نازل فرهنگى مردم بود. درست است كه چند دهه از اسلام و گسترش اسلام گذشته بوده، اما ارتقاء فرهنگى چيزى نيست كه به اين سادگى و سرعت از مدينه تا اقصى نقاط شام گسترش يابد و در اذهان مردم نفوذ پيدا كند. اين كه همه كاملًا با فرهنگ اسلامى تربيت شوند و سطح معرفت آن ها بالا رود به اين سادگى ها تحقق يافتنى نيست. مخصوصاً وقتى حكومت منطقه در دست كسى مثل معاويه باشد. به هر حال، يكى از زمينه هايى كه معاويه روى آن حساب مى كرد، نازل بودن سطح فرهنگ جامعه بود.
2. روح زندگى قبليه اى يكى ديگر از زمينه هاى مورد استفاده معاويه اين بود كه روح زندگى قبيله اى در زمينه فرهنگى چنين اقتضا مى كرد كه اگر رئيس قبيله در كارى پيشقدم مى شد، همه افراد قبيله و دست كم اكثريت به راحتى به دنبال او راه مى افتادند. اين روحيه، هم در جهت مثبت و هم در جهت منفى نمونه هاى فراوانى دارد. اگر رئيس قبيله اى به پيامبر اسلام )ص( ايمان مى آورد، به سادگى و بدون هيچ مقاومتى ساير افراد قبليه همه مسلمان مى شدند و اگر رئيس قبيله مرتد مى شد، همچنان كه بعد از رحلت پيامبر )ص( اتفاق افتاد، به راحتى افراد قبيله هم به دنبال او از اسلام بر مى گشتند. اين تبعيت افراد قبيله از رئيس خود از زمينه هايى بود كه معاويه روى آن حساب مى كرد و از آن بهره بردارى مى كرد.
3. ضعف ايمان زمينه ديگر، ضعف ايمان مردم بود. به خصوص در منطقه شام كه مردم فاقد مربيان دينى بودند، اين ضعف بيش تر مشهود بود. حتى در خود مدينه كه مردم زير نظر پيغمبر اكرم )ص( تربيت شده بودند و هنوز مدتى از وفات پيامبر اكرم )ص( نگذشته بود، داستان غدير را فراموش كردند، چه رسد به مردم شام در آن روزگار كه داستان هاى عجيبى درباره نادانى و جهالتشان در تاريخ ثبت شده است. اين ها زمينه هايى بود كه معاويه از آن استفاده مى كرد: جهالت مردم، نازل بودن سطح فرهنگ مردم، حاكم بودن روح قبيله اى، در اصطلاح به اين موارد »زمينه« مى گويند.
عوامل انحراف جامعه
اما سه عامل هم وجود داشت كه معاويه از آن ها براى كار بر روى اين زمينه ها استفاده مى كرد. البته استفاده از اين عوامل چيز تازه اى نيست، اما معاويه آن ها را خوب شناخت و به خوبى از آنها بهره بردارى كرد. معمولًا همه سياستمداران دنيا از قديم الايام تا جديدترين دوران در دنياى مدرن از همين سه عامل استفاده مى كرده و مى كنند.
1. تبليغات عامل اول تبليغات است كه همه سياستمداران سعى مى كنند به وسيله آن، افكار مردم را عوض كنند و به جهتى كه مى خواهند سوق دهند. از آن جا كه فرهنگ ها و جوامع فرق مى كنند، كيفيت به كار گرفتن عوامل تبليغاتى نيز فرق مى كند. آن روز عوامل تبليغاتى در درون جامعه اسلامى مسأله اومانيسم، پلوراليسم يا حقوق بشر امروزى نبود، كسى به اين حرف ها گوش نمى داد، اسلام حاكم بود. مردم به پيغمبر )ص( و خدا معتقد بودند، قرائت هاى گوناگون از دين و حرف هايى از اين قبيل هم خريدار نداشت. ولى عوامل ديگرى بود كه مى توانستند در تبليغات از آنها استفاده كنند.
از جمله ابزار تبليغاتى مورد استفاده در آن زمان، هنر و ادب، به ويژه شعر بود. شعر در ميان اعراب آن عصر جايگاه بسيار مهمى داشت. همه شما كم و بيش مى دانيد معاويه سعى مى كرد شعراى معروف و برجسته اى را به كار بگيرد تا اشعارى در مدح او و ذم مخالفانش بسرايند و در ميان مردم منتشر كنند. شايد يكى از برجسته ترين اين شاعران، اخفل نصرانى بود. شاعر بسيار ماهرى بود، و شاگردانى را براى اين كار تربيت مى كرد. اما بين كسانى كه به اسلام بيش تر گرايش داشتند آنچه براى آنها معتبر بود، قرآن و حديث بود. لذا معاويه سعى مى كرد كسانى را تقويت و تشويق كند كه حديث بسازند. ابو هريره يكى از حديث سازان معروف است كه خود علماى اهل تسنن درباره او كتاب ها نوشته اند. احادث عجيبى جعل مى كرد، و آن احاديث جعلى را به پيامبر )ص( نسبت مى داد. مردم ساده لوح هم زود باور مى كردند. همين طور كسانى كه آن زمان به نام قرّاء ناميده مى شدند. قارى بودن در آن زمان مقام مهمى بود، البته قرائت فقط اين نبود كه مثلًا با لحن يا با تجويد قرائت قرآن بكنند. علماى بزرگ دين را در آن زمان قارى مى ناميدند و ايشان كسانى بودند كه قرآن را به خوبى مى خواندند و آن را تفسير مى كردند، مفاهيم قرآن را تبيين مى كردند و غالباً حافظ قرآن بودند. معاويه به خصوص سه دسته قرّاء، شاعران و محدثان، را به كار مى گرفت تا دستگاه تبليغات منسجم و همه جانبه اى را به نفع خود به راه اندازد.
2. تطميع عده اى را با استفاده از ابزار شعر، حديث و قرآن فريب مى داد، اما همه تحت تأثير اين تبليغات نبودند. رؤساى قبليه ها را بيش تر از راه تطميع دادن پست و مقام، هدايا، جوايز سنگين و كيسه هاى طلا فريب مى داد و آن ها را مجذوب خود مى كرد. يك سكه طلا امروز براى ما خيلى ارزش دارد، يك كيسه طلا، صد هزار دينار طلا و يا حتى يك ميليون دينار طلا چقدر ارزش دارد گفتن اين ارقام آسان است. هنگامى كه براى رئيس قبيله اى سكه هاى طلا را مى فرستاد، كم تر كسى بود كه در برابر آن سكه هاى طلا خاضع نشود. معاويه رؤساى قبايل را به اين وسيله مى خريد.
3. تهديد و بالاخره ساير مردم جامعه را هم با تهديد، مطيع خود مى كرد. كسانى كه مخالفت مى كردند، به محض اين كه به معاويه بد مى گفتند و انتقاد مى كردند، فوراً جلب مى شدند، آنان را كتك مى زدند، زندانى مى كردند، و در نهايت مى كشتند. معاويه خيلى راحت با اين سه عامل »تبليغ« به وسيله شعرا، محدثين و قرّاء، و عامل »تطميع« نسبت به رؤساى قبايل و اشخاص سرشناس، و عامل »تهديد« نسبت به ساير مردم، و به كار گيرى اين ابزارها جامعه را به سوى اهداف شيطانى خود منحرف كرد.
معاويه جامعه شام را با اين سه عامل و در سايه زمينه هايى كه اشاره شد آن گونه كه مى خواست ساخت و اداره كرد. اين كار معاويه چه نتايجى داد؟ مردم چگونه تربيت شدند؟ الان فرصت نيست كه اين مطلب را به تفصيل بيان كنيم. بارها شنيده ايد كه معاويه جامعه دلخواه خود را بعد از شهادت اميرالمؤمنين )ع( و اندكى هم در زمان امام حسن )ع(، تا حدود بيست سال، )تقريباً از سال چهل تا شصت هجرى( ساخت. قبل از شهادت اميرالمؤمنين )ع( حدود بيست سال ديگر هم از زمان عمر بن خطاب تا شهادت اميرالمؤمنين )ع(، معاويه در شام حكومت كرده و زمينه هايى را فراهم كرده بود. براى اين كار تجربه كافى داشت، اشخاص را شناسايى و آزمايش كرده بود و نهايتاً اين نقشه را با استفاده از اين سه عامل به اجرا گذاشت.
سال هاى آخر عمر معاويه كه رسيد وصيتى كرد. خيلى علاقه داشت كه اين سلطنت در خاندانش باقى بماند. مى خواست يزد جانشين وى بشود، خودش هم خوب مى دانست كه يزيد آن گونه كه بايد و شايد لياقت حكومت را ندارد. خيلى هم سعى كرد او را به وسيله افرادى تربيت كند، و حتى كسانى را گمارد كه مراقب او باشند. معاويه براى يزيد وصيتى هم كرد. بنا بر آنچه نقل شده است در آن وصيت خطاب به يزد گفت: من زمينه اى براى سلطنت تو فراهم كردم كه هيچ كس ديگر براى فرزندش نمى توانست فراهم كند. حكومت براى تو مهيا است. به اين شرط كه تو چند چيز را رعايت كنى. نخست دستوراتى نسبت به مردم مدينه و حجاز به او داد. گفت مردم عراق مى خواهند هر روز حاكمشان عوض شود، اگر هر روز گفتند حاكم را عوض كن تو هم اين كار را بكن. اين بهتر از اين است كه صد هزار شمشير عليه تو كشيده شود. همچنين گفت مردم حجاز را احترام كن، اين ها خود را متولى اصلى اسلام مى دانند، هر وقت نزد تو آمدند از آن ها پذيرايى كن. جوايزى به آنان بده، و اگر آن ها نيامدند تو نماينده اى نزد آنها بفرست تا جوياى احوال آنان بشود و از آن ها دلجويى كند. اين نصيحت ها را به يزد مى كند. بعد مى گويد: چند نفر هستند كه به آسانى زير بار تو نمى روند فرزند ابى بكر، فرزند عمر، فرزند زبير و بالاخره فرزند على )ع(. اين چهار نفر كه سه نفرشان از فرزندان خلفا هستند، يك نفر ديگر هم فرزند زبير كه در مقام احراز خلافت بود، و از اصحاب شوراى شش نفرى به شمار مى رفت، بايد مراقب اين چهار نفر باشى. معاويه در مورد هر يك از آن ها به يزيد مى گويد كه با آن ها چگونه رفتار كند، تا به امام حسين مى رسد و مى گويد: با حسين )ع( مقابله نكن تا مى توانى سعى كن از او بيعت بگيرى، اگر بيعت نكرد و با تو جنگيد و بر او پيروز شدى باز هم با او مهربانى كن. به صلاح تو نيست با حسين )ع( در بيفتى. حتى اگر كار به جنگ كشيد، در جنگ هم پيروز شدى، بعد هم با حسين )ع( بد رفتارى نكن، فرزند پيامبر )ص( است. در ميان مردم جايگاه خيلى مهمى دارد و شخصيت او با ديگران بسيار فرق دارد.
اين نصيحت ها را به يزيد كرد ولى به هر حال اين گونه نشد. يزد به محض اين كه به خلافت رسيد بر اساس آنچه در تاريخ نقل شده است فوراً به حاكم مدينه دستور داد از اين چند نفر بيعت بگيرد، و اگر بيعت نكردند سر آن ها را ببرد البته تفصيل اين مطالب را نمى خواهم عرض كنم. اين داستان ها را بارها شنيده ايد. نوجوان ها ممكن است خيلى نشنيده باشند، ولى به هر حال نمى خواهم بحث را در نقل تاريخ بگذرانم. خواستم تحليلى بكنم كه چگونه شد كه مردم به اين آسانى در مدت كوتاهى دست از اسلام كشيدند، و نوه پيامبرشان را كشتند. آن هم چه فرد عزيز و دوست داشتنى، كسى كه همين افراد هنگامى كه ظاهر او را مى ديدند، عاشق جمالش مى شدند اخلاق او را كه مى ديدند عاشق اخلاقش مى شدند اگر كسى از او چيزى مى خواست به گونه اى به او مى داد كه نگاه آن سائل در چشم آن حضرت نيفتد و خجالت نكشد چنين كسى را به اين وضع قساوت آميز و ضد انسانى كشتند. چرا بايد اين گونه بشود؟
بيان اين مقدمه براى آن بود كه ببينيد فرهنگ آن جامعه چگونه فرهنگى بود؟ مردم چگونه بودند؟ مؤمنان واقعى كه ايمان در اعماق دلشان نفوذ كرده باشد، نه تنها در آن زمان كم بودند، بلكه هميشه كم بوده اند و هميشه كم خواهند بود. هنر رهبر در جامعه اين است كه فكر و عقيده افراد متوسط را جهت بدهد و اگر به سطح عالى برسانند، عملًا امكان ندارد. هنر يك رهبر شايسته اين است كه سعى كند روز به روز افكار متوسط را و
لو اندكى، به سوى خير جهت بدهد، تا آن ها به حق نزديك تر شوند. ولى به هر حال مؤمنان كاملى كه هيچ شرايطى نتواند آن ها را عوض كند، بسيار كم هستند، آن زمان هم خيلى كم بودند. معاويه با استفاده از ضعف هاى فرهنگى، ضعف ايمان و ضعف شناخت، توانست به وسيله سه عامل تبليغ و تهديد و تطميع، مردم را به جهتى كه مى خواهد سوق بدهد.
اگر امام حسين )ع( يا امام حسن )ع( يا هر امام ديگرى در اين شرايط مى خواستند با معاويه مقابله كنند، ترور پنهانى را در پى داشت، و بعد هم به كمك دستگاه هاى تبليغاتى خود با اشعارى كه مى سرودند و يا با احاديثى كه جعل مى كردند، انبوهى از اتهامات و افترائات عليه آن ها رواج مى دادند و عده اى وعاظ السلاطين و آخوندهاى دربارى هم بودند كه عامل گمراه كردن مردم مى شدند و مى شوند. هميشه و در همه جا نقش آن ها براى گمراه كردن مردم از همه بيش تر بوده است، به خصوص در يك جامعه دينى كه مردم چشمشان به دهان علما است.
قرآن مى گويد كه هر فساد و اختلافى كه در هر دينى پيدا شد به دست همين علماى خود فروخته بوده است: »فما اختلفوا فيه الا من بعد ما جاءهم العلم بغياً بينهم«(4) سر رشته فساد، ايجاد اختلاف، آشوب، انحراف و فتنه در دست كسانى بود كه راه را بلد بودند، دزدانى بودند كه با چراغ آمده بودند و حاكمانى مثل معاويه اين گونه افراد را شناسايى مى كردند، با پول مى خريدند و آن ها را تطميع مى كردند. اگر يكى از اين علما هم غيرتى داشت او را با تهديد و كشتن از صحنه خارج مى ساختند. مثل بسيارى از بزرگان اصحاب اميرالمؤمنين )ع( كه يكى پس از ديگرى ترور شدند، يا به بهانه هايى به دار زده شدند. حجر بن عدى، ميثم تمار و ديگران كه در ايمان خود راسخ بود ند و هيچ كدام از اين عوامل در آن ها تأثير نمى كرد، عاقبت آن ها قتل و اعدام بود. گاهى اين قتل و اعدام به صورت رسمى و گاهى هم ترور غير رسمى بود. آنچه باعث مى شد كه مردم از دستورات اسلام منحرف شوند و حتى عواطف دينى، سنن قومى، اخلاق عشيره اى و قبيله اى و مهمان دوستى خود را هم از دست بدهند اين سه عامل بود كه معاويه از آن ها استفاده مى كرد. در همه زمان ها همين سه عامل موجب فساد، فتنه و انحراف بوده، هست و خواهد بود.
اگر ما بايد درسى از عاشورا بگيريم، بايد اين گونه درس بگيريم. فكر كنيم چگونه شد مردمى كه حسين )ع( را روى دست پيامبر )ص( ديده بودند، و بارها مشاهده كرده بودند وقتى پيامبر اكرم )ص( بالاى منبر مشغول سخنرانى بودند و حسين )ع( از پله هاى منبر بالا مى آمد پيغمبر اكرم )ص( پايين مى آمدند و او را در آغوش مى گرفتند حضرت گريه او را تحمل نمى كرد. اين قدر رعايت حسين )ع( را به مردم سفارش مى كرد، اما همين مردم چنين رفتارى با امام حسين )ع( كردند. (5)
پى نوشت ها:
(1)،( منافقون، 1).
(2)،( نساء، 142).
(3)) نساء، 54)
(4)) جاثيه، 17)
(5)) پاسخ سوال سوم كتاب آذرخشى ديگر از آسمان كربلا، نوشته آيت الله مصباح يزدى، ص 53 تا ص 61).
*********
آيا اين موضوع صحت دارد كه اسب امام حسين (علیه السلام ) از كربلا گريخت و هرگز پيدا نشد؟
همان گونه كه مى دانيم انس و الفت يكى از غرايزى است كه در نهاد حيوانات وجود داشته و شكل تكامل يافته آن نيز در سرشت آدمى نهاده شده است. اين غريزه آن وقت نمود بيشترى پيدا مى كند كه حيوانى مورد لطف و مهربانى انسانى قرار گيرد. نمونه هاى عينى آن هم كاملا قابل مشاهده است. هر چه ارتباط عاطفى و حسى بين انسان و حيوان بيشتر باشد، بر ميزان انس و الفت حيوان افزوده خواهد شد. در گذشته هاى نه چندان دور حيوانات حضور بيشتر و موئثرترى در زندگى انسان داشتند و همين امر ارتباط و انس بيشترى را به وجود مى آورد. مثلا اسبى كه همه روزه همراه صاحبش بود و از مهر و محبت او بهره مند مى شد، به سادگى نمى توانست از صاحبش جدا شود و او را تنها بگذارد. همين ارتباط و انس و الفت و محبت در اسب مخصوص امام حسين (عليه السلام) (ذوالجناح) وجود داشت. اين نكته نيز از نظر مخفى نماند كه- مطابق نقل برخى از تاريخ نويسان، (تاريخ زندگانى امام حسين، ج 2، ص 161 )- ذوالجناح اسب خاص پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) بوده و انس و الفت او با امام حسين (عليه السلام) فراتر از حدود عادى بوده است. به هر حال، مهر و علاقه اسب به امام حسين (عليه السلام) تا اين حد بود كه وقتى فهميد صاحبش در آخرين لحظات، ديگر طاقت نشستن بر او را ندارد، به گونه اى روى زمين نشست كه صاحبش راحت بر زمين قرار گيرد. طبق نقل برخى از مورخين او با لگد زدن بر لشكريان يزيد آنان را از نزديك شدن به امام (عليه السلام) منع مى كرد و تعدادى از آنان را نيز به هلاكت رساند، (مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 58 ). سپس كاكل و يال خود را به خون سيدالشهدا رنگين نمود و به سوى خيمه ها آمد و با شيهه و همهمه جانسوز خود پيام شهادت اباعبدالله (عليه السلام) را به اهل بيت (عليه السلام) ايشان رساند. درباره اين كه ذوالجناح بعد از شهادت امام حسين چه كرد، دو نقل متفاوت تاريخى وجود دارد: بعضى گفته اند آن حيوان در كنار خيمه ها آن قدر سر خود را بر زمين كوبيد تا جان سپرد، (بحارالانوار، ج 45، ص 60 ). برخى ديگر گفته اند بعد از آن واقعه آن حيوان ناپديد شد و ديگر كسى او را نديد، (تاريخ زندگانى امام حسين (عليه السلام)، ج 2، ص 361 ).
*********
آيا دليلى وجود دارد كه آب زمزم و خاك كربلا شفا است؟ آيا اينها خرافات نيست؟
خرافه» يعنى، چيزى كه فاقد سند و مدرك باشد و مردم بدون هيچ اصل و ريشهاى بدان معتقد باشند. ولى در مورد آب زمزم و تربت كربلا (مرقد امام حسين (ع «مستندات متعددى وجود دارد. تجربه نيز در اين موارد شاهد ديگرى بر صحت اين مدعا است. از امام صادق (ع) روايت شده است كه فرمود: «پس از طواف و نماز اگر توانستى مقدارى از آب زمزم بنوش و بگو: «خداوندا اين آب را علمى نافع و رزقى واسع و شفاى از همه دردها قرار بده»،(1). اسماعيل بن جابر گويد: شنيدم از امام صادق (ع) كه فرمود: «آب زمزم شفاى هر بيمارى است»،(2). همچنين از امام صادق مروى است كه فرمود: «در خاك قبر حسين (ع)، شفاى همه دردها است»،(3). گفتنى است كه در خوردن از تربت براى شفا گرفتن، بايد توجه داشت كه بايد مقدار بسيار كمى از آن را تناول كرد.
پى نوشت ها:
(1)) كافى، ج 4، ص 430)
(2)) كافى، ج 6، ص 386)
(3)) التهذيب، ج 6، ص 74)
*********
چرا محمد حنفيه و ابن عباس و عبد الله جعفر، حضرت حسين (علیه السلام) را ياري نكردند و به كربلا نيامدند؟
در ابتدا اشاره چند نكته شايان توجه است:
1. به طور كلى انسان ها و پيروان اديان داراى درجات متفاوتند. برخى حق ستيزند و متناسب با ارتكاب گناه گرفتار دركات جهنم مى شوند، سزاوار عذاب و مجازاتند و برخى حق پذيرند و متناسب با عمق ايمان و پايدارى در عمل شايسته درجات بهشتند.
2. . خويشتن دارى از حرام و عمل به واجبات حداقل انتظارى است كه از مسلمانان مى رود. اما بيش از آن موجب ترفيع درجات و تقرب بيشتر است ولى از دايره مسلمانى خارج نمى شوند.
3. . سرپيچى از فرمان و حكم امام معصوم) ع (جايز نيست. اما اگر امام) ع (حكم نكرده باشد، همراهى با امام) ع (واجب عينى نيست، بلكه همراهى با امام) ع (و تحمل سختى ها موجب كسب درجات ومقامات بيشترى مى شود.
4. كسانى كه در صحنه مظلوميت حضور داشته باشند و به كمك نشتابند معذور نخواهند بود. بنابر آنچه گفته شد، همراهى كسانى مانند عبد الله بن جعفر و واجب نبوده ولى اگر همراهى مى كردند از مقامات عالى بهره مند مى شدند. و از اين جهت امام حسين) ع (به آنها دستور همراهى نداد. اما اگر در صحنه كربلا حضور مى يافتند به طور حتم مى بايست به نداى «هل من ناصر ينصرنى» امام حسين) ع (پاسخ مى دادند.
در ادامه گفتگوى امام حسين) ع (با اين افراد آورده مى شود. گفتگوى امام حسين) ع (با محمد بن حنفيه: وقتى امام حسين) ع (خواست به عراق برود محمد بن حنفيه از آن حضرت) ع (خواست به اين سفر نرود. امام حسين) ع (در جواب محمد حنفيه فرمود: «من آماده حركت به سوى مكه هستم و همه خانواده، برادران، خواهران، برادرزاده ها و شيعيانم با من همراه هستند و امر آنان به دست من است و اما تو اى برادرم لازم نيست مرا همراهى كنى بلكه تو در مدينه بمان و به عنوان چشم و خبر رسان من باش و اوضاع مدينه را به من برسان») ماهيت قيام مختار، ص 169، به نقل از بحار الانوار، ج 44، ص 823 ). پس ايشان به دستور امام حسين) ع (مانده است. گفت و گوى امام حسين) ع (با عبد الله بن عباس: عبد الله بن عباس خدمت امام حسين) ع (آمد و گفت: «من در خدمت تو هستم هر چه امر مى فرمايى بفرما». امام حسين) ع (به او فرمود: «تو برو مدينه و من در مكه مى مانم. تو اخبار مدينه را به من برسان») تاريخ امام حسين) ع (، موسوعه الامام الحسين) ع (، ج 2، عربى، صص 6- 5 و 9 ). گفت و گوى امام حسين) ع (با عبد الله بن جعفر: عبد الله بن جعفر به علت كور شدن چشمش نتوانست به كربلا بيايد ولى دو پسرش محمد و عون را به همراه امام حسين) ع (فرستاد و هر دو در كربلا به شهادت رسيدند) زينب كبرى، الشيخ جعفر النقدى، صص 87 و 95، چاپ سوم، نجف (. محمد بن عبد الله بن جعفر ده نفر از يزيديان را كشت و عون بن عبد الله 21 نفر از نيروهاى عمر بن سعد را كشت و هر دو به شهادت رسيدند) بحار الانوار، ج 45، ص 43 ). توجه داشته باشيم كه محمد بن حنفيه، عبد الله بن عباس و عبد الله بن جعفر هر سه از شخصيت هاى بسيار برجسته و مورد اعتماد شيعه هستند و هر سه نفر به امام حسين) ع (علاقه مند بودند. اين مطلب در كتب مربوط به علم رجال آمده است.
*********
در كربلا چه كساني با زن و بچه خود آمده بودند؟ آيا در سپاه دشمن هم زن بوده است؟ زنان دشمن در كربلا)اگر بوده اند( چه كار مي كردند؟
نهضت امام حسين( ع )دو چهره داشت و بر اساس هر يك از آنها، يك تقسيم كار صورت گرفت: يكى فداكارى و جانبازى و »شهادت« و ديگرى »ابلاغ پيام«. البته ابلاغ پيام جز با فداكارىها و زحمات طاقتفرسا ممكن نبود. جايگاه و نقش اصلى زنان در عمل به وظيفه دوم، تبلور يافت. گرچه زنان در تربيت رزمندگان، تهييج آنان و ساير اقدامات پشتيبانى نقش ايفاء كردند اما وظيفه اصلى آنان، »پيامرسانى« بود. براى بحث راجع به نقش زنان در تبليغ نهضت حسينى و اسلام، ابتدا دو مقدمه را بايد بيان كرد. يكى اينكه طبق روايات، تمام كارهاى سيدالشهدا( ع )روى حساب بوده است و علت اينكه به رغم آگاهى از خطرات سفر، اهل بيت را همراه خود به سوى كوفه برد، اين بود كه به واسطه الهامى كه از عالم معنا به اباعبدالله( ع )شد و پيامبر( ص )در عالم رؤيا به ايشان فرمود: »ان الله شاء ان يراهنّ سبايا«(1) حضرت فهميد كه اسارت اينها مورد رضاى حق است يعنى، حضرت مصلحت تشخيص داد كه اهل بيت خود را همراه ببرد. در حقيقت امام( ع )با اين كار، مبلغان خود را به شهرهاى مختلف و حتى به قلب حكومت دشمن فرستاد و پيام خود را به گوش همگان رساند. مطلب دوّم بحثى درباره نقش زن در تاريخ است، هيچ كس منكر نقش زن در طول تاريخ نيست و لااقل نقش غيرمستقيم زن را همه قبول دارند بدين صورت كه زن، مرد را مىسازد و مرد تاريخ را و نقشى كه زن در ساختن مرد دارد، بيشتر از نقشى است كه مرد در ساختن تاريخ دارد. به طور كلى، زنان، از نظر نقش داشتن يا نداشتن در طول تاريخ، به سه دسته تقسيم مىشوند: الف. زنانى كه مثل شىء گرانبها، اما بدون نقش بودند مثل بسيارى كه زن براى آنها يك شىء- نه شخص- گرانبها بوده كه بايد در حريم خود محفوظ بماند و به دليل همان گرانبهايىاش بر مرد اثر مىگذاشت. مىتوان گفت: سازنده چنين جوامعى تنها جنس مذكر بوده است. ب. در بعضى از جوامع، زن از حالت شىء بودن خارج شده، وارد اجتماع مىشود اما حريم خود را گم مىكند و چون در همه جا حضور مىيابد، ارزش خود را از دست مىدهد و بىارزش مىشود زن در اين جوامع »شخص« است اما شخصى بىارزش. از نظر رشد برخى استعدادهاى انسانى- از قبيل علم، اراده، شخصيت اجتماعى، حضور در مشاغل مختلف و- به او شخصيت مىدهند و از شىء بودن خارجش مىسازند ولى از طرف ديگر، ارزش او را براى مرد از بين مىبرند. از طبيعت زن اين است كه براى مرد گرانبها باشد وا گر اين را از او بگيرند، روحيه او متلاشى مىشود. سازنده اين جوامع گرچه مذكر- مؤنث است، اما زن، كالاى ارزان است بدون اينكه در نظر هيچ مردى عزت و احترام لايق يك زن را داشته باشد ج. از نظر اسلام، زن بايد ارزشمند باشد يعنى، از طرفى شخصيت روحى و معنوى و كمالات انسانى،- مثل علم، هنر، اراده قوى، شجاعت، خلاقيت و حتى فضايل معنوى- را در سطح عالى داشته باشد و از طرف ديگر مبتذل نباشد. قرآن كريم نيز به زنان چنين ارزشى داده است مثلًا حوا را در كنار آدم مخاطب قرار داده، از هر دو مىخواهد كه به آن درخت نزديك نشوند.(2) ساره نيز مانند ابراهيم خليل( ع )فرشتهها را مىبيند و با آنان صحبت مىكند. مريم( س )از خداوند رزق و روزىهايى مىگيرد كه زكريا در تعجب فرو مىرود و فاطمه زهرا( س )كوثر( خيركثير )خوانده مىشود. در تاريخ اسلام، بهترين نمونه چنين زنى حضرت زهرا( س )است. او كه خوشحال مىشود تنها كارهاى داخل منزل از سوى پيامبر( ص )به او واگذار شده، در مسجد، چنان خطبهاى مىخواند كه امثال بوعلى نيز قادر به چنين انشايى در مسائل توحيدى نمىباشند. اما در عين حال، آن حضرت خطبه خويش را از پشت پرده مىخواند يعنى، در عين حفظ حريم خود با مردان، نشان مىدهد كه يك زن چقدر مىتواند مؤثر در جامعه باشد. با اين دو مقدمه بايد گفت: كه تاريخ كربلا، يك تاريخ مذكر- مؤنث است يعنى، زن و مرد هر دو در آن نقش دارند ولى هر يك در مدار خودش و بدون خارج شدن از حريم خود. نقش مردان در حادثه عاشورا روشن است اما نقش زنان به خصوص با حضرت زينب( س )از عصر عاشورا به بعد تجلّى پيدا مىكند و تمام كارها از اين پس به او واگذار مىشود. او در مقابل پيكر مطهر امام، كارى مىكند كه دوست و دشمن به گريه در مىآيند و در واقع اولين مجلس عزادارى امام حسين( ع )را برپا مىكند. از امام سجاد( ع )و ديگر زنان و كودكان، پرستارى مىكند و در مقابل دروازه كوفه با خطبه خود، شجاعت على( ع )و حياى فاطمه( س )را در هم مىآميزد و خطابههاى عالى علوى را به ياد مردم مىآورد و مردم كوفه را نسبت به كارى كه انجام داده بودند، متنبه مىسازد. اين است زنى كه اسلام مىخواهد. شخصيت رشد يافته اجتماعى در عين حيا و عفت و رعايت حريم.(3) با توجه به آنچه گفته شد، همراهى خانواده امام حسين( ع )در نهضت عاشورا از چند جهت حائز اهميت است 1. زنان و كودكان توانايى تبليغ و پيامرسانى را دارند. 2. علاوه بر توانايى تبليغ، دشمنان نيز از مقابله با آنان عاجزند زيرا بايد حريم آنان را حفظ كنند و در صورت آسيبرسانى به زنان و كودكان، عواطف همگان جريحهدار مىشود و نزد افكار عمومى در طول تاريخ محكوم خواهند شد. چنان كه در واقعه كربلا دشمنان حتى نزد خانوادههاى خود، سرافكنده شدند. ديگر آنكه از نگاه عرفانى، امام حسين( ع )تمام هستى خود و اطرافيان خود را بدون هرگونه كاستى، در طبق اخلاص گذاشت و به درگاه خداوند آورد. ثمره چنين اخلاصى آن شد كه نهضت عاشورا در طول و عرض تاريخ، براى مسلمانان و غير مسلمانان، تأثيرگذار باشد و در قيامت نيز به درجهاى برسند كه همگان غبطه آن را بخورند. براى توضيح بيشتر در اين باره، چند نكته قابل ذكر است: يك. پيامرسانى تكليف اجتماعى در آيين اسلام، ويژه مردان نيست بلكه زنان متعهد و مسلمان نيز در برابر جريان حق و باطل و مسأله ولايت و رهبرى، وظيفه دارند و بايد از رهبرى حق، دفاع و پيروى كنند و از حكومتهاى فساد و مسؤولان نالايق، انتقاد نمايند و در صحنههاى گوناگون اجتماعى، حضورى مؤثر داشته باشند. در تداوم مسيرى كه حضرت زهرا( س )در حمايت از امام معصوم( ع )و افشاگرى عليه رويههاى ناسالم زمامداران داشت زنان به خصوص حضرت زينب( س )نيز در نهضت كربلا دوشادوش امام حسين( ع )مشاركت داشتند. هر قيام و نهضتى، عمدتاً از دو بخش »خون« و »پيام« تشكيل مىگردد. مقصود از بخش »خون«، مبارزات خونين و قيام مسلحانه است كه مستلزم كشتن و كشته شدن و جانبازى در راه آرمان مقدس است. مقصود از بخش »پيام« نيز، رساندن و ابلاغ خواستههاى انقلاب و بيان آرمانها و اهداف آن است. با بررسى قيام مقدس امام حسين( ع )، اين دو بخش كاملًا در آن به چشم مىخورد زيرا انقلاب امام حسين( ع )تا عصر عاشورا مظهر بخش اول، يعنى( بخش خون و شهادت )، بود و رهبرى و پرچمدارى نيز بر عهده خود ايشان قرار داشت. پس از آن، بخش دوم به پرچمدارى امام سجاد( ع )و حضرت زينب( س )آغاز گرديد. آنان با سخنان آتشين خود، پيام انقلاب و شهادت سرخ حضرت سيدالشهدا و يارانش را به آگاهى افكار عمومى رسانيدند و طبل رسوايى حكومت پليد اموى را به صدا درآوردند. با توجه به تبليغات بسيار گسترده و دامنهدارى كه حكومت اموى از زمان معاويه، عليه اهلبيت( ع )- به ويژه در منطقه شام به راه انداخته بود- بىشك اگر بازماندگان امام حسين( ع )به افشاگرى و بيدارسازى نمىپرداختند، دشمنان اسلام و مزدوران قدرتهاى وقت، نهضت بزرگ و جاويدان آن حضرت را در طول تاريخ، كم ارزش و چهره آن را وارونه نشان مىدادند همچنان كه برخى در تهمتى درباره امام حسن( ع )گفتند: »بر اثر ذاتالريه و سل از دنيا رفت«. اما تبليغات گسترده بازماندگان حضرت سيدالشهدا( ع )در دوران اسارت- كه كينهتوزى سفيهانه يزيد چنين فرصتى را براى آنان پيش آورده بود- اجازه چنين تحريف و جنايتى را به دشمنان نداد. ضرورت حضور و نقش بازماندگان عاشورا، با بررسى و مطالعه در حكومت امويان بر شام، بيش از پيش روشن مىشود. دو. خنثىسازى تبليغات بنىاميه شام از آن روز كه به تصرف مسلمانان درآمد، تحت سيطره فرمانروايانى چون خالد پسر وليد و معاويه پسر ابوسفيان قرار گرفت. مردم اين سرزمين، نه سخن پيامبر( ص )را دريافته بودند و نه روش اصحاب او را مىدانستند و نه اسلام را دستكم آنگونه كه در مدينه رواج داشت، مىشناختند البته 113 تن از صحابه پيامبر اكرم( ص )يا در فتح اين سرزمين شركت داشتند، و يا به تدريج در آنجا سكونت گزيده بودند ولى بررسى زندگىنامه اين افراد نيز روشن مىكند كه جز چند تن، بقيه آنان براى مدت كمى محضر پيامبر گرامى اسلام( ص )را درك كرده و جز يك يا چند حديث، روايت نكرده بودند. گذشته از آن، بيشتر اين افراد در طول خلافت عمر و عثمان تا آغاز حكومت معاويه، وفات كردند و در زمان قيام امام حسين( ع )تنها يازده تن از آنان زنده بوده و در شام به سر مىبردند. اينان مردمانى در سنين هفتاد تا هشتاد سال بودند كه گوشهنشينى را بر آميختن با توده ترجيح داده و در عامه مردم نفوذى نداشتند. و در نتيجه نسل جوان آن روز، از اسلام حقيقى چيزى نمىدانستند و شايد در نظر آنان، اسلام هم حكومتى بود مانند حكومت كسانى كه پيش از ورود اسلام بر آن سرزمين فرمان مىراندند و تجمّل دربار معاويه، حيف و ميل اموال عمومى، ساختن كاخهاى بزرگ و تبعيد و زندانى كردن و كشتن مخالفان، براى آنان امرى طبيعى بود زيرا چنين نظامى نيم قرن پيش از آن سابقه داشت و به يقين كسانى بودند كه مىپنداشتند آنچه در مدينه عصر پيامبر گذشته، نيز اين چنين بوده است.(4) معاويه حدود 42 سال در شام حكومت كرد و در اين مدت نسبتاً طولانى، مردم شام را به گونهاى پرورش داد كه فاقد بصيرت و آگاهى دينى باشند و در برابر اراده و خواست او، بىچون و چرا تسليم شوند.(5) معاويه در طى اين مدت، نه تنها از نظر نظامى و سياسى مردم شام را تحت سلطه خود قرار داد كه از نظر فكرى و مذهبى نيز مردم آن منطقه را كور و كر و گمراه بار آورد تا آنچه او به اسم تعليمات اسلام به آنان عرضه مىكند، بىهيچ اعتراضى بپذيرند. حكومت پليد بنىاميه با تبليغات زهرآگين و كينه توزانه، خاندان پاك پيامبر را در نظر مردم شام منفور جلوه داد و در مقابل، بنىاميه را خويشان رسول خدا و نزديكترين افراد به او معرفى كرده به طورى كه پس از پيروزى قيام عباسيان و استقرار حكومت ابوالعباس سفّاح، ده تن از امراى شام نزد وى رفتند و همه سوگند خوردند كه ما تا زمان قتل مروان آخرين( خليفه اموى )، نمىدانستيم كه رسول خدا( ص )جز بنىاميه خويشاوندى داشت كه از او ارث ببرند، تا آنكه شما امير شديد.(6) بنابراين، جاى شگفتى نيست اگر در مقاتل مىخوانيم: به هنگام آمدن اسيران كربلا به دمشق، مردى در برابر امام زينالعابدين( ع )ايستاد و گفت: سپاس خدايى را كه شما را كشت و نابود ساخت و مردمان را از شرّتان آسوده كرد حضرت كمى صبر كرد تا شامى هر چه در دل داشت بيرون ريخت سپس با تلاوت آياتى مانند: »إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيراً«.(7) فرمود: اين آيات در حق ما نازل شده است. پس از آن بود كه مرد فهميد آنچه درباره اين اسيران شنيده، درست نيست. آنان خارجى نيستند بلكه فرزندان پيامبر هستند و از آنچه گفته بود، پشيمان شد و توبه كرد.(8) بنابراين با حركت منزل به منزل خاندان امام حسين( ع )و خطبهها و روشنگرىهاى امام سجاد( ع )و حضرت زينب( س )، تحريفات چندين دهه بنىاميه- حتى در »شام« به عنوان مركز خلافت دشمنان- خنثى شد. سه. افشاى چهره ظالمان بعد ديگر علت حضور خانواده امام حسين( ع )، نشان دادن چهره سفّاك، بىرحم و غيرانسانى يزيد و حكومت وى بود. يكى از عوامل مؤثر در پذيرش پيام از سوى مردم و رساتر بودن تبليغات از سوى پيامآوران، عنصر مظلوميت است. از اين رو برخى از جناحها، گروهها و احزاب سياسى هنگام تبليغات براى نفوذ بيشتر در اذهان مردم و افكار عمومى، مظلومنمايى مىكنند چون انسان، فطرتاً از ظلم و ظالم بيزار و متنفر است، همچنانكه مظلوم، محبوب و حداقل مورد عواطف و احساسات مثبت مردم است. در حادثه كربلا، نه مظلومنمايى بلكه حقيقت مظلوميت با فداكارى اهل بيت آميخته شد و آنان پيام سالار شهيدان و اصحاب را با عالىترين صورت به همه مردم ابلاغ كردند به گونهاى كه امروز نيز صداى آنان، در وجدان بشريت به گوش مىرسد. خردسالان و زنان، كه نه سلاح جنگى داشتند و نه توان رزم ولى با قساوتبارترين شكل ممكن مورد ضرب و شتم و هتك حرمت و آزردگى عواطف و احساسات قرار گرفتند. طفل شش ماهه با لبهاى تشنه در كنار شط فرات جان داد دخترك خردسال كنار پيكر خونين و قطعه قطعه پدر كتك خورد خيمههاى آنان به آتش كشيده شد و اين عوامل در ابلاغ پيام و افشاى ماهيت حكومت يزيد كمتر، از آن شهادت و جانبازى اصحاب نبود. همين »صداى العطش« طفلان امام حسين و قنداقه خونين على اصغر( ع )است كه آن شمشيرزدنها و خونهاى ريخته شده را زنده نگه داشته است. امام سجاد( ع )در شام همين كه خواست دستگاه بنىاميه را رسوا كند، فرمود: پدرم امام حسين( ع )را به نحو مثله و قطعه قطعه كردن، شهيد كردند. همچون پرندهاى در قفس، پر و بال او را شكستند تا جان داد. اينجا اگر امام سجاد( ع )مىفرمود: »پدرم را شهيد كردند«، در چشم مردم شام- كه شناخت عميقى نسبت به اهل بيت نداشتند- خيلى مهم نبود زيرا مىگفتند: »در جنگ، افرادى كشته مىشوند و يكى از آنان امام حسين بوده است«. امام سجاد( ع )فرمود: بر فرض قصد كشتن داريد اما چرا اين گونه كشتيد؟ چرا مثل پرنده بدنش را پاره پاره كرديد؟ چرا كنار نهر آب، او را تشنه كشتيد؟ چرا او را دفن نكرديد؟ چرا به خيمههاى او حمله كرديد؟ چرا كودك او را شهيد كرديد؟ اين كلمات به قدرى در نزد افراد غيرقابل خدشه بود كه شام را طوفانى كرد و يك جنبش فكرى و فرهنگى، عليه رژيم اموى به راه انداخت. نكته پايانى آنكه، يزيد مىخواست با كشتن مردان و به اسارت كشيدن خاندان اهلبيت، همه حركتها را در نطفه خفه كند به طورى كه همگان از چنين سرنوشتى ترسان و بيمناك باشند و خود بر اريكه قدرت تكيه بزند. اما قيام با عزت امام حسين( ع )و پيام رسانى افشاگرانه و مظلومانه خاندان او، هستههاى ظلمستيزى را براى خونخواهى امام حسين( ع )و از بين بردن بنىاميه در نقاط مختلف سرزمينهاى اسلامى به وجود آورد. اما درباره حضور زنان در سپاه دشمن، موردى را سراغ نداريم.
پى نوشت ها:
(1) بحارالانوار، ج 44، ص 364.
(2) درباره اين فكر غلط مسيحيت كه آدم )مرد( اصالت دارد و حوا )زن( تبعيّت، و مبارزه قرآن با اين تفكر، استاد مطهرى مفصل بحث كرده است. ر. ك: حماسه حسينى، ج 1، صص 404 -406.
(3) حماسه حسينى، ج 1، صص 411 -397 و ج 2، صص 231 -236.
(4) شهيدى، سيد جعفر، قيام امام حسين )ع(، ص 185.
(5) آيتى، محمد ابراهيم، بررسى تاريخ عاشورا، ص 47.
(6) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 159.
(7) احزاب (33): آيه 33» بىشك خداوند مىخواهد هرگونه پليدى را از شما اهل بيت ببرد و شما را پاك سازد، پاك ساختنى ».
(8) اخطب خوارزمى، مقتل الحسين )ع(، ج 2، ص 61 اللهوف، ص 74.
*********
آيا مي توان گفت: واقعه عاشورا معلول تعارضات قومي و قبيله اي و نتيجه خشونت پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در جنگ هاي بدر و احد و ... است. همچنان كه در هنگام آمدن كاروان اسيران كربلا به كاخ يزيد، وي مي گفت: »كاش بزرگان من كه در بدر حاضر شدند و گزند تيرهاي خزرج را ديدند امروز در چنين مجلسي حاضر بودند«.
ريشه يابى حوادث واقعه عاشورا و تحليل آن نبايد صرفا به شعرى كه يزيد از قول شاعر بنى خندف كه در جاهليت با خزرجيان در گير بودند، خوانده استناد كرد، بلكه بايد آن را در بستر تاريخى خود و با توجه به بررسى اهداف قيام از زبان امام( ع )و نيز انگيزه هاى رويارويى يزيد با آن تحليل كرد. در آغاز بايد به اين نكته توجه داشت كه جنگ هاى ميان پيامبر( ص )و مشركان قريش را به هيچ وجه نمى توان جنگ هاى قبيله اى به حساب آورد، زيرا هم پيامبر( ص )و هم مردم مكه هر دو از قبيله بزرگ قريش بودند و در هيچ سند تاريخى اعم از اشعار، گفته ها و نقل ها پيرامون حوادث اين جنگ ها به سخنى كه از آن بوى قبيله گرى استشمام شود، بر خورد نمى كنيم. و اين كه از اين جنگ هاى با عنوان خشونت پيامبر( ص )ياد كنيم، به هيچ وجه از نظر تاريخى صحيح نيست، زيرا اگر تقابل مشركان قريش با پيامبر( ص )را در تاريخ بررسى كنيم، مشاهده مى كنيم كه اين قريشيان بودند كه با قساوت تمام در مقابل پيامبر( ص )ايستاده و با شكنجه ياران آن حضرت( ص )و به شهادت رساندن شخصيت هايى همچون ياسر و سميه و تحت فشار قرار دادن پيامبر( ص )در شعب ابى طالب و بالاخره قصد ترور آن حضرت( ص )، خشونت را به اعلا درجه خود رسانيدند. و كشته شدن تعدادى از بزرگان قريش و از جمله خويشان نزديك معاويه و يزيد در جنگ هاى بدر و احد طبق قوانين جنگ صورت گرفت زيرا آنان به ميدان آمده و مبارز طلبيدند و بالاخره مبارز مسلمانى همچون حضرت على( ع )يا بايد بكشد و يا كشته شود و كشتن در جنگ به هيچ عنوان نام خشونت به خود نمى گيرد. علاوه بر آن اگر نگاهى به برخورد پيامبر( ص )با قريشيان و از جمله بنى اميه بيفكنيم آن را سر تا سر عطوفت و مهربانى و گذشت و بزرگوارى مى بينيم تا آنجا كه در هنگام فتح مكه، پيامبر( ص )به شدت در مقابل سعد صحابى بزرگوار خود كه آن روز را روز جنگ و خشونت معرفى مى كرد، ايستادگى كرده و آن روز را به عنوان يوم الرحمه روز رحمت و عطوفت معرفى كرد و در هنگام فتح مكه، خانه ابوسفيان دشمن ديرين خود را به عنوان خانه امن معرفى كرد و به دنبال تسخير مكه، همه مكيان را بخشيده و آنها را طلقا يعنى آزاد شدگان ناميد و پس از آن در جنگى كه قريشيان به همراه پيامبر( ص )شركت كرده بودند، براى آنان سهم بيشترى از غنايم قرار داد و بالاخره در سال هاى پايانى عمر خود، ابوسفيان را به عنوان عامل جمع آورى صدقات نجران برگزيده بود. پس از وفات پيامبر( ص )نيز سخنى از تعارضات قومى نمى بينيم و اين مسأله چنان كم رنگ است كه شاهده آنيم كه ابوسفيان پس از ماجراى سقيفه به نزد حضرت على( ع )آمده و از آن كه ابوبكر كه از قبيله ضعيفى همچون »تميم« است، حكومت را در دست گرفته، ابراز گلايه مى كند و پيشنهاد همكارى به حضرت على( ع )براى سرنگونى ابوبكر را مى دهد، كه البته مورد پذيرش حضرت( ع )قرار نمى گيرد. اگر بخواهيم نمودى از اين تعارضات را ببينيم، قاعدتا بايد آن را در جنگ صفين مشاهده مى كرديم، در حالى كه كوچكترين اشاره اى به اين تعارضات در اين جنگ كه ميان على بن ابى طالب( ع )قاتل خويشان معاويه و معاويه بن ابو سفيان است، در وقايع تاريخى و حتى در اشعار مبارزان طرفين نشده است. فشار آوردن يزيد به امام حسين( ع )مبنى بر بيعت كردن، نيز به هيچ وجه رنگ و بوى قبيله اى نداشت، زيرا كه اين فشار همزمان از سوى يزيد بر عبدالله بن زبير( از طايفه بنى اسد )و عبدالله بن عمر( از قبيله بنى عدى )نيز وارد شد. كه بعدها ابن زبير نيز قيام مسلحانه اى عليه يزيد بر پا كرد. در ميان اهداف امام حسين( ع )از قيام در برابر يزيد كه در لابلاى سخنان آن حضرت( ع )يافت مى شود، نيز هيچ اشاره اى به مسائل قبيله اى نشده است، بلكه آن حضرت( ع )اهداف خود را از قيام، مسائلى همچون امر به معروف و نهى از منكر، اصلاح دين پيامبر( ص )، عمل به سيره پيامبر( ص )و حضرت على( ع )و بالاخره قيام در برابر فساد و تباهى مطرح مى كند. همچنين در رجزهاى واقعه عاشورا كه از سوى طرفين نبرد خوانده شده نيز هيچ اشاره اى به تعارضات قومى ديده نمى شود. و بالاخره به جز اين شعر يزيد در هيچ موردى پس از واقعه عاشورا به شعر يا سخنى كه دلالت بر وقوع واقعه عاشورا در اثر تعارضات قومى بنمايد، مشاهده نمى شود. بنابراين، بسيار سخيفانه است كه اهداف عالى نهضت عاشورا را كه در كلمات امام حسين( ع )و نيز در گزارش هاى تاريخى بيان شده ناديده گرفته و تنها آن را با امرى موهوم همچون تعارضات قومى و قبيله اى تحليل نماييم.
*********
به تازگي شنيده ام كه در مقاتل اصلي داستان كربلا و همچنين زندگينامه آقا اباعبدالله الحسين(علیه السلام) نامي از حضرت رقيه(علیها السلام) ديده نمي شود. تنها سكينه(علیها السلام) و فاطمه صغري جزء دختران حضرت هستند. خواستم بر طبق تحقيقات موثق بگوييد آيا واقعا رقيه اي وجود ندارد و يا داستان ديگري است؟ خصوصا كه مي گويند در كتاب شهيد مطهري هم آمده است اين داستان حضرت رقيه(علیها السلام) كه در خرابه بوده است و سر پدرش در طشتي آورده اند و با ديدن آن غش كرده و شهيد شده است، كذب محض است؟!
نويسنده «كامل بهائى» در جزء دوم، فصل سوم از باب 25، ص 179 مى گويد: در كتاب «حاويه» آمده است كه زنان خاندان نبوت در حالت اسيرى، حال مردانى را كه در كربلا شهيد شده بودند، بر پسران و دختران آنان پوشيده نگه مى داشتند و به هر كودكى وعده مى دادند كه پدرت به سفر رفته و باز مى گردد. اين وضع ادامه داشت تا اينكه اسيران را در جوار خانه يزيد جا دادند. در ميان كودكان دختركى بود چهارساله. اين دختر شبى از خواب بيدار شد و گفت: پدرم حسين كجاست؟ همين الان او را در خواب ديدم و بسيار پريشان بود. زنان و كودكان همه به گريه افتادند و ناله آنان بلند شد. يزيد در آن حال خوابيده بود. از صداى ناله آنان از خواب بلند شد و گفت چه شده است؟ گزارشگران يزيد خبر آوردند كه دختر بچه چهارساله اى پدرش را مى خواهد. يزيد دستور داد سر پدرش را براى او بياورند. آن ملعون ها سر امام حسين) ع (را آوردند و در برابر او چشمان او نهادند. آن دختر بچه گفت: اين چيست؟ ملعون ها گفتند: سر پدر توست. دختر بچه از مشاهده آن وضع ترسيد و فرياد كشيد. پس از آن به حال بيمارى افتاد و پس از چند روز جان به جان آفرين تسليم كرد.) 1 (نويسنده كامل بهائى حسن بن على بن محمد بن على بن حسن طبرى معروف به عمادالدين طبرى است. شيخ عباس قمى درباره ايشان مى گويد: حسن بن على بن محمد بن حسن عمادالدين طبرى، عالم، ماهر، خبير، متدرب، نحرير، متكلم جليل، محدث نبيل، فاضل، فهامه و معاصر خواجه نصير طوسى، علامه حلى و محقق است. او داراى كتاب هاى شريف است مانند معارف الحقائق، عيون المحاسن، الكفايه فى الامامه، النقض على معالم فخر الدين الرازى، كتاب اسرار الامامه و جوامع الدلائل، العمده فى اصول الدين و فروعه، تحفه الابرار، اربعين بهايى، كتاب احوال السقيفه، الاصول فى امامه آل الرسول و كتاب هاى ديگر. وزير معظم جناب بهاءالدين محمد بن شمس الدين محمد جوينى به عمادالدين طبرى عنايت كامل داشت و براى همين عمادالدين طبرى برخى از كتب خود را به نام او مى نوشت كه يكى از آنها اربعين بهائى است و يكى هم كتاب كامل بهائى است.) 2 (شيخ عباس قمى، از ايشان بسيار تمجيد كرده و مطالبى را درباره كتاب هاى ايشان آورده است. از سخنان شيخ عباس قمى بر مى آيد كه عمادالدين طبرى عالمى است مورد اعتماد. شيخ عباس قمى در منتهى الآمال در حالات امام حسين) ع (، مقصد چهارم، فصل هشتم، ص 807، چاپ هجرت، جلد اول، چاپ هشتم، 1374 آنچه را كه در كامل بهائى آمده، آورده است و پس از آن مى گويد: بعضى اين خبر را به صورت گسترده نقل كرده اند و مضمون آن را يكى از بزرگان به نظم كشيده است و من در اين مقام به همان اشعار اكتفا مى كنم: يكى نو غنچه اى از باغ زهرا بجست از خواب نوشين بلبل آسا به افغان از مژه خوناب مى ريخت نه خونابه كه خون ناب مى ريخت بگفت اى عمه بابايم كجا رفت؟ بد ايندم در برم ديگر چرا رفت؟ مرا بگرفته بود ايندم در آغوش همى ماليد دستم بر سر و گوش بناگه گشت غايب از بر من ببين سوز دل و چشم تر من حجازى بانوان دلشكسته بگرداگرد آن كودك نشسته خرابه جايشان با آن ستمها بهانه طفلشان سربار غمها ز آه و ناله و از بانگ و افغان يزيد از خواب بر پا شد هراسان بگفتا اين فغان و ناله از كيست خروش و گريه و فرياد از چيست؟ بگفتش از نديمان كاى ستمگر: بود اين ناله از آل پيامبر يكى كودك ز شاه سر بريده در اين ساعت پدر در خواب ديده كنون خواهد پدر از عمه خويش وز اين خواهش جگر ها را كند ريش چون اين بشنيد آن مردود يزدان بگفتا چاره كار است آسان سر باباش بريد ايندم به سويش چه بيند سر برآيد آرزويش همان طشت و همان سرقوم گمراه بياوردند نزد لشگر آه يكى سرپوش بد بر روى آن سر نقاب آسا بروى مهر انور به پيش روى كودك سر نهادند ز نو بر دل غم ديگر نهادند بناموس خدا آن كودك زار بگفت اى عمه دل ريش افكار چه باشد زير اين منديل مستور كه جز بابا ندارم هيچ منظور بگفتش دختر سلطان والا كه آنكس را كه خواهى
هست اينجا چو بشنيد خود برداشت سرپوش چه جان بگرفت آن سر را در آغوش بگفت اى سرور و سالار اسلام ز قتلت مرمرا روز است چون شام پدر بعد از تو محنت ها كشيدم بيابانها و صحراها دويدم همى گفتندمان در كوفه و شام كه اينان خارجند از دين اسلام مرا بعد از تو اى شاه يگانه پرستارى نبد جز تازيانه ز كعب نيزه و از ضرب سيلى تنم چون آسمان گشته است نيلى بدان سر جمله آن جور و ستم ها بيابان گردى و درد و المها بيان كرد و بگفت اى شاه محشر تو برگو كى بريدت سر ز پيكر مرا در خردسالى دربه در كرد اسير و دستگير و بى پدر كرد همى گفت و سر شاهش در آغوش بناگه گشت از گفتار خاموش پريد از اين جهان و در جنان شد در آغوش بتولش آشيان شد خديو بانوان دريافت آن حال كه پريده است مرغ بى پر و بال ببالينش نشست آن غم رسيده به گرد او زنان داغ ديده فغان بر داشتندى از دل تنگ به آه و ناله گشتندى هم آهنگ از اين غم شد به آل الله اطهار دوباره كربلا از نو نمودار بر اين اساس، دختر بچه چهار ساله اى از امام حسين) ع (در شام وفات كرده است و نمى توان در آن ترديد كرد. نويسنده «منتخب التواريخ» در ص 388 مى گويد: شيخ محمد على شامى به من گفت: جد مادرى ام سيد ابراهيم دمشقى سه دختر داشت. شبى دختر بزرگ در خواب رقيه دختر امام حسين) ع (را ديد. رقيه به او گفت به پدرت بگو به والى شهر بگويد كه به قبر من آب نفوذ كرده تا بيايند و تعمير كنند. سيد به خواب دختر بزرگ ترتيب اثر نداد. شب دوم دختر وسطى همين خواب را ديد و سيد باز هم به والى خبر نداد. شب سوم دختر سوم همين خواب را ديد و سيد باز هم به والى نگفت. شب چهارم خود سيد خواب ديد و جناب رقيه با حالت عتاب به سيد گفت: چرا والى را خبر نكردى؟ سيد از خواب بيدار شد و نزد والى رفت و ماجرا را براى والى تعريف كرد. به دستور والى همه علماى شيعه و سنى آمدند. والى گفت: قفل بسته حرم به دست هر كس باز شود او قبر را بشكافد و به را بيرون بياورد تا قبر تعمير شود. قفل به دست سيد ابراهيم باز شد. سيد قبر را شكافت، بچه را بيرون آورد تا قبر را تعمير كردند. پس از آن سيد دعا كرد كه خدايا پسرى برايم عطا كن و خداوند هم به او سيد مصطفى را داد. والى شام جريان را به سلطان عبدالحميد عثمانى نوشت. سلطان عبدالحميد توليت مرقد حضرت رقيه و حضرت زينب را به او واگذار كرد. هم اكنون توليت اين زيارتگاه ها به دست سيد عباس است كه پسر سيد مصطفى است. اين ماجرا گويا در سال 1280 هجرى قمرى روى داد.(1) اين، واقعه اى است كه روى داده است و داستان خيالى نيست. در كتاب «تراجم اعلام النساء»، جلد 2، ص 103، چاپ اول، در ابتدا مى گويد: رقيه بنت الحسين و پس از آن داستان خواب ديدن سيد ابراهيم را به نقل از منتخب التواريخ آورده است. نويسنده «مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول» مى گويد: «كان له من الأولاد ذكورا و اناثا عشره، سته ذكور و اربع اناث. فالذكور على الاكبر و على الاوسط و هو سيد العابدين، و على الاصغر و محمد و جعفر و عبدالله و اما البنات فزينب و سكينه و فاطمه. هذا هو المشهور. و قيل بل كان له اربعه بنين و بنتان. و الاول اشهر».) 3 (امام حسين) ع (ده فرزند داشت. شش پسر و چهار دختر. پسران عبارتند از: على اكبر، امام زين العابدين، على اصغر، محمد، جعفر و عبداله و دختران عبارتند از: زينب، فاطمه و سكينه. قول مشهور همين قول است كه آن حضرت ده فرزند داشت. برخى گفته اندكه آن حضرت چهار پسر و دو دختر داشت ولى آن قول اول از اين مشهور تر است. كشف الغمه، جلد دوم، حالات امام حسين) ع (ص 250 همين عبارت ها را آورده است و نسخه هر دو مانند هم است. به اين معنا كه در كشف الغمه هم چهار دختر گفته ولى چهارمى را نام نبرده است. علامه مجلسى در جلد 45 بحارالانوار، ص 331 عبارت كشف الغمه را آورده است. همان عباراتى را كه نويسنده كشف الغمه از مطالب السؤول نقل كرده، در بحار آورده است. در بحار هم عبارت چنين است كه امام حسين) ع (چهار دختر دارد و چهارمى را نام نبرده است. ناسخ التواريخ، جلد امام حسين) ع (، ج 4، ص 238 و 239 عبارت كشف الغمه را آورده است و به خود كتاب مطالب السؤول اشاره كرده است. در عبارت ناسخ هم چهار دختر آمده و چهارمى نام برده نشده است. البته توجه داشته باشيم كه تعداد فرزندان امام حسين) ع (مورد اتفاق نيست و چون ما درباره رقيه) س (بحث مى كنيم درباره اولاد ديگر آن حضرت بحث نمى كنيم. بر اساس نظر نويسنده مطالب السؤول، امام حسين) ع (چهار دختر دارد. نويسنده ينابيع الموده مى گويد: «و يقول الحسين عليه السلام اللهم انك شاهد على هؤلاء القوم الملاعين انهم قدعمدوا ان لا يبقون من ذريه رسولك صلى الله عليه و آله و سلم و هو يبكى بكاء شديدا و ينشد و يقول: يا رب لا تتركنى وحيدا قد اظهروا الفسوق و الجحودا و صيرونا بينهم عبيدا يرضون فى فعالهم يزيدا اما اخى فقد مضى شهيدا مجدلا فى فه فه فريدا و انت بالمرصاد مجيدا ثم نادى يا ام كلثوم و يا سكينه و يا رقيه و يا عاتكه و يا زينب و يا اهل بيتى عليكن منى السلام. فلما سمعن رفعن اصواتهن بالبكاء) 4 (احقاق الحق، ج 11، ص 633، چاپ اول، عين جملات ينابيع الموده را از ص 346 نقل كرده است. همانطورى كه ملاحظه مى كنيد در اينجا در ميان دختران و زنان، يكى به نام رقيه است و مى توان حدس زد كه دختر چهارساله خرابه شام، همين رقيه و دختر امام حسين) ع (است. در لهوف مترجم، ص 116، ترجمه عباس عزيزى، چاپ اول، 1380، انتشارات صلوه، آمده است: «ثم قال: يا اختاه يا ام كلثوم و انت يا زينب و انت يا رقيه و انت يا فاطمه و انت يا رباب انظرن اذا انا قتلت فلا تشققن على جيبا و لا تخمشن على وجها و لا تقلن على هجرا». در اين متن عربى، كلمه رقيه آمده است. در لهوفى كه شيخ فارس تبريزيان تحقيق كرده و دارالاسوه چاپ كرده، چاپ اول، در ص 141 دارد: «يا اختاه و يا ام كلثوم و انت يا زينب و انت يا رقيه و انت يا فاطمه و انت يا رباب انظرن اذا انا قتلت الخ. در اين نسخه هم كلمه رقيه آمده است. ما بر پايه سخن عمادالدين طبرى و مطالبى كه درباره اولاد آن حضرت آمده است، به وجود حضرت رقيه در شام معتقد هستيم.
پى نوشت ها:
1. كامل بهايى، جزء دوم، باب 25، فصل سوم، ص 179 چاپ شيخ عبدالكريم تبريزى، يك مجلد.
2. فوائد رضويه، ص 111، حرف حا، در كلمه حسن.
3. مطالب السؤول، ابوسالم كمال الدين محمد بن طلحه بن محمد بن الحسن القرشى العدوى النصيبى الشافعى المتوفى 652، چاپ اول، 257. مؤسسه البلاغ، بيروت، 1419- 1999، زير نظر سيد عبد العزيز طباطبايى.
4. ينابيع الموده، جزء دوم، ص 416، به نقل از ابى مخنف، چاپ هفتم، 1384 ق. انتشارات الشريف الرضى.
1. حماسه حسينى، علامه شهيدمطهرى(رحمت الله عليه)
2. حماسه و عرفان، آیت الله جوادی آملی(دامت برکاته)
3. سيماى فرزانگان، آيت الله جعفر سبحانى(دامت برکاته)
4. آذرخشى ديگر از آسمان كربلا ، آیت الله محمدتقى مصباح یزدی(دامت برکاته)
5. خلاصه تاريخ اسلام ، حجت الاسلام سيد هاشم رسولى محلاتى
6. فضايل و سيره امام حسين (عليه السلام)، عباسعزيزى
7. شرع و شادى، ابوالفضلطريقهدار
8. نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاهها
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}